در پيله ي سكوت 

به تو فكر ميكنم 

بي خيال غوغاي درناها 

بي خيال اوج پرواز بازها 

نه به كوچه هاي باران خورده دل مي بندم نه به كوچ

 

به تو فكر مي كنم 

به ابريشم نوازش و بوسه 

به هزار پروانه كه پر ميكشد از پيله فكر ميكنم 

در اندوه هَزاره هاي افغان 

در شعر شاملو در "غم نان"

مي جويمت

در اواز بوميان جزاير دور، در شور ، در ماهور مي جويمت

 

در رقص مردان ترك 

در الموت

در ظهر پسكوچه هاي يزد،

در سكوت

مي جويمت

 

از كپرهاي سيستان 

تا ناهارخوران گرگان

در هركجاي ناكجاي زمين 

در هميشه ي تاريخ مي جويمت

از باران نوح تا تخته پاره ي تايتانيك 

از پله هاي پرسپوليس تا تئاتر بينوايان در پاريس

از اوج بادبادك هاي پرديسان 

تا خم جاده ي قم-كاشان

مي جويمت

 

در اشك 

.....

تو فالم عكس شاه خشت افتاد 

يه ديوار بلند زشت افتاد 

 

يه باد سرد وحشي پرده رو برد 

گل غمگين قالي بغضشو خورد .....

 

پ. ن بخشي از يك شعر  

بانوي آيينه و آفتاب، تنديس بيرحم سراب 

اي نشسته بر بال بلندترين شاخه ها

سيب گلاب

دستم نمي رسد به دامنت

 ماهي قرمز كوچكي ام در دهان قلاب 

هنوز داد ميزنم آب آب آب

در دلم ماهي كوچكي ست
بيقرار باراني كه ببارد
كه سر به دامان دريا بگذارد


زني با لبهاي سرخ است
ماهي دلم
بيتابِ آن لحظه نابي كه بيايي
آفتاب
از شيشه هاي رنگي شعر بسازد
ديوارها
اينه هاي هزارتوي راز شوند
در تكثير سايه هامان

بيايي
واي