کشوری مثل مالزی

خیلی وقتها شده که با رفت و آمد توی این شهر ، دیدن جاهای مختلف و خوندن مطالب جدید در مورد مالزی ، من رو به فکر واداشته که یه مطلبی در مورد اینجا و زندگی در این کشور بنویسم ....

کشوری که فقط 50 ساله رنگ استقلال به خودش گرفته و با توجه به فیلمهایی که خودشون در روز استقلال کشورشون نشون میدن ، 50 سال پیش توی جنگل زندگی میکردن و مثل انسانهای اولیه خونه و وسایل زندگی داشتن ! (حالا شما مقایسه کنید 50 سال پیش ما ملت ایران رو !!! ) 

امروز اگر شما نگاهی به شهر کوالالامپور بندازین ساختمونهایی میبینید که شاید همتای اون فقط در نیویورک و ژاپن موجود باشه ... سرعت ساختن این برجها فرای تصوره ...یک هتل 25 طبقه به جرات میگم جلوی چشم من  از خاکبرداری فقط 4 ماه طول کشید تا که چراغهای اتاقهای هتل روشن شد !!! اینها هم باید این پیشرفت رو مدیون چینی ها باشند، اگر از خود مالایی ها بخواید بدونید از نظر من همچنان در فرهنگ و زندگی 50 سال پیششون جا موندن ! 

از لحاظ ادب ( از نظر من و با توجه به تجربه 2 ساله خودم و دوستانم) بی نهایت آدمهای بی ادب و بی فرهنگی هستن ! شما هیچگاه نمیبینید که در محیط کارتون یک مالایی صبح به شما "سلام" کنه !!! شاید هم همه اینها برمیگرده به "نژادپرستی" شدید مالایی ها!!! و شاید با ما ایرانیها !!! آخه کم نیست آماری که هر روز از دستگیری قاچاقچیان ایرانی در مالزی گزارش میده و وای به روز ما ساکنین اینجا وقتی این گزارشها منتشر میشه !!!!

لباس پوشیدن مالایی ها هم جای خود داره که شاید بارها ما رو به خنده وا داشته ! خانم مسلمانی که روسری کامل پوشیده و شما حتی یه تار مو نمیبینی ... بعد بلوز آستین حلقه ای یا شلوار بی نهایت تنگ پوشیده !!!! از فشن و ترکیب رنگ لباس و طراحی لباس که اصلا بهتره صحبت نکنیم !!

شاید بارها اینجا رو با هند مقایسه کردم . شاید اینجا به مراتب امکانات زندگی و تمیزی بیشتر و بهتر از هند باشه ولی واقعا تمدن و فرهنگ حس نمیشه !! معنی واقعی تمدن چند هزار ساله رو شما میتونستی واقعا توی هند درک کنی ! مردمی که واقعا به خارجیها بیشتر از خودشون احترام میذاشتن و هرچی داشتن و نداشتن با تو سهیم میشدن!

مالزی به دلیل نخواستن ویزا ، متاسفانه کشور مقصد بسیاری از خلافکاران از سراسر دنیا مثل ، نیجریه ، ویتنام ، اندونزی ، اسکاتلند ، ایران ، تایلند و .... شده . ایرانیهایی اینجا هستن که کلاهبرداریهای کلان از ایران کردن و یک شبه بارسفر به مالزی بستن و فردا صبح اینجا بودن ! به همین دلیل هست که اینجا اگر کلاهتو مثل من هم که سفت چسبیده بودم بچسبی باز کسی نیست که از این سوراخ گزیده نشده باشه ! من نوعی ، یک ایرانی 8 میلیون پولم رو برای خرید ماشین برد و هیچی به هیچ !! 

بارها باید افسوس خورد که چرا ما ، ما با این فرهنگ غنی و مردم با تمدن و شعور که از لحاظ ظاهر و کاراایی در سراسر دنیا زبانزد خاص و عام هستیم ، باید مجبور باشیم که در یک همچین کشوری که شاید نمایی از 35 سال پیش ایران هستن بشیم و هر چیزی رو تحمل کنیم ! واقعا چرا به این روز افتادیم ؟؟ ارزش و احترام ما کجا رفته ؟ کی مقصره ؟ خودمون ؟ با مراکز تولید شیشه و کراک که در مالزی راه میاندازیم ؟ یا بالاتریها که ما رو به این وضع نشوندن ؟؟؟؟ 

هر روز آرزو میکنم کاش تو کشورم امکاناتی بود که میتونستم این فعالیت و این توان رو برای مردم خودم و هموطنهای خودم بزارم نه برای یک مشت چشم بادومی زبون نفهم !!!!!


سال نو مبارک

اومدم گرد و غباری از این وبلاگ به گل نشسته بگیرم .... سال نو بهانه ای شد که من بیام و اینجا رو هم خونه تکونی کنم ... 

خیلی دلم میخواست بنویسم و همه شما دوستای خوبم رو از اوضاع و احوال خودم باخبر کنم .. ولی حیف حیف حیف که 24 ساعت مثل 2.4 دقیقه میگذره و حتی خواب درست حسابی هم ندارم ....

خدا رو شکر همه چیز خوبه و اوضاع و احوال ما هم به شکر خدا بد نیست ... پارسا هم مرد خونم شده و حسابی از داشتنش کنارم به خودم میبالم .... از داشتن یک پسر فهمیده و عاقل که میتونه شرایط رو خوب و بد ، کاملا بفهمه و خدا رو شکر هیچ وقت اذیتی برام نداشته ... ماه دیگه اگه خدا بخواد دفاع اول دکترا رو دارم و اگه قبول بشه یک سال و نیم دیگه خانم دکتری شدیم واسه خودمون ...

دلم میخواست بعد از 2 سال که اومدم این کشور غریب ، یه سر میومدم ایران .... خیلی دلم تنگ شده .... ولی امان از قیمت بلیطها ... 

از همه شما دوستای گلم که همیشه به یادم بودین و با کامنتهاتون و پیامهای خصوصی قشنگتون منو شرمنده کردین واقعا ممنونم .. از اینهمه محبت ....

برای همتون سالی خوب و پر از موفقیت آرزو میکنم و امیدوارم به همه خواسته های قشنگتون برسین ....


چه خبر ؟؟؟

اینقدر دیگه معذرت خواهی کردم برای غیبتهام که دیگه روم نمیشه بگم ببخشید که باز دیر اومدم!!!!


ادامه نوشته

بعد از مدتها ...

شاید برای اولین بار تو زندگیم باشه که دارم معنی کمبود وقت و اینکه میگن " نمیرسیم " یا " وقت نمیکنیم " رو میفهمم !! اینقدر این 9 ماهی که پارسا اینجا بود به من فشار اومد که 9 ماه دوران بارداریم نیومده بود ! 

الان پارسا امتحانات رو داده و برگشته تفریحات سالم در ایران ! یعنی اینقدر که خسته شده بودم فقط دو روز باورم نمیشد که دیگه زنگها و استرسها و خواسته های پارسا نیست ! زندگی دست تنها با یه بچه واقعا سخت بود! وقتی حتی یک نفر رو نداشته باشی که بچتو حتی واسه 5 دقیقه با خیال راحت پیشش بزاری ! برای منی که سه سال تنها بودم و خلوت خودم رو داشتم خیلی این 9 ماه سخت گذشت ... با تمام سختیهای این 9 ماه ، که همه میگفتن کم میارم و برمیگردم ایران و یا پارسا رو میفرستم ، برام لحظه لحظه این 9 ماه و این سختیها میارزید به تموم نداشتنهای پارسا... همین که شب وقتی میخواستم چشمام رو ببندم ، چشمای قشنگش جلوی صورتم بود ، همین که وقتی میخواستم چیزی بخورم میدونستم بچم هم الان کنارمه و داریم با هم لذت میبریم ه دنیا ارزش داشت . هر لحظه خدا رو شکر کردم و قدر لحظه هامو دونستم .

در هر صورت الان در دوران آزادی موقت بسر میبرم و پارسا ایرانه ... رفته پیش هر کی نشسته از مالزی تعریف کرده و به همه گفته من که دیگه ایران نمیام ، مامانم خودش میدونه !!!!! 

از اوضاع و احوال خودم بگم که با توجه به یه سری بالا و پایین ها ، خدا رو شکر همه چی خوب و آرومه ....

برای منی که 3 سال سخت رو پشت سر گذاشتم ، الان با وجود همه خستگیهاش جزو دوران خوب و آروم زندگیم محسوب میشه ...

امیدوارم که همیشه همه زندگیها پر از شادی و آرامش باشه ....

خاطرات نوروز 91

خدا رو شکر این ایام نوروز تموم شد و همه وبلاگها به روز شد ؛ آخه کلا همتون توی خونه که وقت ندارین ، ماشالله از محل کار همه وبلاگها و فیسبوکها به روز میشه ...

عجب عید باحالی داشتیم ما امسال ... شب عید عمو پورنگ و امیرمحمدش با چندتا گروه کنسرت اومده بودن و سفارت محترم بالاخره در کیسه رو شل کرده بود و یه جشن بزرگ مجانی گرفته بود ... اینقدر این پارسا و آرتا  روی صندلی بالا و پایین پریدن که عمو پورنگ گفت : دلم برای این بچه ها میسوزه که نیم ساعته مثل یویو بالا پایین میپرن .... خلاصه از حق نگذریم جشن واقعا باحالی بود .

روز اول عید که با اجازتون به ما مرخصی ندادن و گفتن خیلی لطف کنیم ساعت 12 ظهر میتونید برید (ساعت 1:15 به وقت اینجا عید بود) ... با چه بدو بدویی اومدم خونه حالا بگرد دنبال پارسا ، میبینم 10 دقیقه بعد از من با حوله از استخر اومده ...  به زور کردمش تو حموم و خلاصه من و پارسا با هم دیگه سال رو تحویل کردیم .... بعد هم زنگ زدیم خونه مامان اینا و کلی شلوغ بازی در آوردیم و اونها رو به شور و حال آوردیم .... بعد گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم .... رفتیم برج KL  هیچ خبری نبود و خسته و کوفته برگشتیم ...

روز سوم عید کنسرت کامران هومن و آرش و ربکا بود .. با اجازتون آرا گیرا کردیم و رفتیم ...همون جلوی سن که دیدین همه دستاشون درازه به سوی خواننده ها ، ما اونجا بودیم دقیقا و پارسا و آرتا اونطرف میله ها ... و تنها کسایی که میتونستن جلوی سن با خواننده ها دست بدن این 2 تا بچه بودن .. و هر دفعه میومدن طرف ما پارسا دستشو دراز میکرد و خلاصه متبرک میشد !!! مامان پارسا هم اینقدر بالا و پایین پرید که بعد از کنسرت تا خونه دولا دولا راه میرفت و هنوز زانوم درد میکنه !!!! بی نهایتتتتت خوش گذشت .... چای همتونو پر کردم یه تنه ....

دیگه متاسفانه واسه کنسرت اندی که این همه ساله عاشقشم جیب مبارک خالی شده بود و محبور شدیم فقط محل کنسرت که روبروی خونمون بود رو از پنجره ببینیم و افسوس بخوریم ....

8 عید که خواهر مکرمه وارد کوالالامپور شدن ... میگم معظمه مکرمه واسه اینکه واقعا احساس میکنم تو بیمارستان یکی از ماها اشتباهی شده چون به هیچ عنوان علایق و خصوصیتهامون شبیه هم نیست و ایشون به یک حاج خانوم بیشتر شباهت دارن تا یک دختر 23 ساله  خدا بخیر کنه تا آخری که اینجاست افسردگی نگیرم !!!!!! 

روز تولد آقا پارسا هم 12 فروردین رفتیم پارک آبی و حسابی خوش گذشت و کلی پارسا خان انواع مختلف آب بازی کردن ... 

کلا سال خوبی رو شروع کردیم و امیدواریم برای همه شما دوستای خوبمون هم پر از شادی و سلامتی باشه 

مبارک بادت این سال و همه سال ..


سال نو مي شود.زمين نفسي دوباره مي كشد.برگ ها به رنگ در مي آيند و گل ها لبخند مي زند و پرنده هاي خسته بر مي گردند و دراين رويش سبز دوباره...من...تو...ما...كجا ايستاده اييم.سهم ما چيست؟..نقش ما چيست؟...پيوند ما در دوباره شدن با كيست؟...زمين سلامت مي كنيم و ابرها درودتان باد و ...

                                  

                     سال نو بر همه شما دوستان عزیزم مبارك ...

      Image Hosting by PictureTrail.com

بی عقلی یا خوشبختی

امروز با یکی از نزدیکان صحبت میکردم و داشتم آمار دوست و آشنا رو ازش میگرفتم ....

فلانی 2 ساله عروسی کرده و ماشین که آقا از اول داشته و الان هم خونه خریدن ...

شوهر فلانی برای سومین بار در طول یک سال داره خانم رو میبره سفر خارج از کشور....

خانم فلانی ایتقدر از داماد مهندسش تعریف میکنه که نگو ...

دختر بی ریخت همسایه پریروز عروسیش بود بیا ببین چه شوهری کرده .... 

بعد که این حرفا تموم شد و از احوال من پرسید .... بهش گفتم : همه چی آرومه .... من چقدر خوشبختم گفت : بچت خوبه ؟ .... اره خوبه خدا رو شکر....

بهونه نمیگیره ؟.......... نه نمیگیره خدا رو شکر....

محل کارت خوبه ؟ ...... اره خوبه خدا رو شکر....

خرج و اینا مشکلی نداری؟....... نه خدا رو شکر ....

 در اخر چیزی میخوای برات بفرستم ؟........ منم گفتم : اره بی زحمت یک مقدار اسپند و یه اسپند دود کن برام بفرست ... میترسم چشم بخورم از بس همه جی آرومه و چیزی کم ندارم .... 

 بنده خدا تو بزرگترین چیزی که کم داری عقله .... تو عقل نداری ... نمیفهمی ... وگرنه نه ماشینی داری نه خونه ای نه شوهری ، کجات خوشبخته ؟؟؟؟؟

 و باز هم صدای خنده های من که تو گوشی مثل همیشه میپیچید و باز هم از بی عقلی خودم لذت بردم شاید چیزهایی که برای من معنی ارامش و خوشبختی میده با چیزهایی که برای خیلی ها ارامش و خوشبختی میاره فرق کنه .... ولی مهم اینه که هر دو خوشبختیم ولی در دو معنای متفاوت .

پارسای با احساس من ...

بعد از یک تاخیر بلند مدت سلام 

روزهای ما طبق یک روال نرمال و خوب داره میگذره و شاید دارم طعم آرامشی رو که مدتها دنبالش بودم ، در نهایت لذت میچشم ...

پارسا این روزها بی نهایت وابسته من شده ... طوری که حتی وقتی از یک اتاق به اتاق دیگه میرم دنبالم راه میاد ... مدرسه میرم تا وقتی بیام خونه شاید بالای 10 بار به بهانه های مختلف زنگ میزنه ... مخصوصا از وقتی اتفاق دزدی کیف افتاده همش نگرانه و میترسه ...

یه مقدار بهش حق میدم ، چون هم تنهاست و هم حوصلش سر میره ولی دلم نمیخواد یه بچه لوس مامانی بشه ... اگه نظری در این مورد داشتین و راه حلی خوشحال میشم بهم بگین ...

چند روز پیش تو مدرسه یه بچه کلاس پنجمی هولش داده بود و درست کنار چشمش و بینی اش زخمی شده بود ... وقتی دیدم گفتم فردا زنگ میزنم مدیرتون ببینم اونجا چه خبره ...   پارسا میگفت : مامانی جدی جدی زنگ میزنی ؟ گفتم آره پس چی ، باید بفهمن تو این مدرسه مسئولیت دارن !!!! پارسا با یه حالت غرور : مامانی دمت گرممممممم ....  خلاصه ما هم زنگ زدیم و حسابی از خجالت مدیرشون در اومدیم .... طوری که آقای مدیر ساعت تفریح میره پایین و جویای احوال پارسا میشه   هنوز مامان پارسا رو نشناخته ....

خدا رو شکر تو این مدت پارسا خوب خودشو با محیط وفق داده و اصلا بهونه ایران و پدر و ... رو نگرفته ... تازه میگم تابستون برو ایران ، میگه با تو میرم ، تو نیای منم نمیرم    ما هم سرمست از این صددرصد حس مالکیت     تازه بچمون میگه مامان من دیگه ایران برو نیستم ها ،   میخوام برم امریکا ...  

پیش خودم میگم این بچه با 9 سال سن فهمید دیگه اونجا جای موندن نیست حالا ما با این سن هنوز بگن برگرد برمیگردیم  



مامان مجروح !!!

دیروز بعد از اینکه پول کلاس شاگرد خصوصی رو گرفتیم ، خوشحال و خندان دست در دست پارسا راهی خرید شدیم ...shopping.gif : 49 par 28 pixels. داشتیم نقشه میکشیدیم که چه بخریم و چه نخریم ، هنوز 5 دقیقه از درب منزل مبارکمان دور نشده بودیم که دیدیم یک موتوری فلان فلان شده باسرعت از کنار ما رد شد و کیف ما را قاپید .....mcsmiley4.gif : 69 par 39 pixels.

ما هم که سریع به یاد آوردیم چه پول هنگفت و چه موبایل گرانبهایی در کیفمان است ، ترجیج دادیم کیف را ول نکنیم .... fightoputer.gif : 60 par 25 pixels.جای شما در این صحنه اکشن خالی که ببینید یک موتوری در حال حرکت با یک سر کیف و یک خانم باشخصیت با سر دیگر کیف کشان کشان روی زمین و یک بچه در حال گریه و مامان مامان و دویدن به دنبال هر دوی اینها !!!! dontgosmiley.gif : 59 par 32 pixels.

خلاصه جایتان خالی که پیروز این میدان بنده بودم و کیف پاره پوره را به چنگ و دندان با تمام محتویات داخلش از دست دزد بدجنس ربودم ....  

ملتی که شاهد ماجرا بودند با دهان باز که این موجود زن نما دیگر کیست برای تشخیص هویت به دور ما و پارسای گریان حلقه زدند !! تازه دیدیم چه بر سر دست و پای ما آمده ! خونی و مالی و خاکی با لباس پاره ما را به گوشه ای بردند و تازه با دیدن سر و وضعمان خودمان به عمق فاجعه پی بردیم !sorrowsmiley1.gif : 44 par 30 pixels.

ولی خدا را هزار مرتبه شکر که بعد از چک کردن دکتر بلای خاصی سر ما نیامده بود و هم اینکه کیفمان با اینکه دیگر شکل کیف نبود ولی محتویاتش سالم بود !

خدا رو شکر هم من و هم پارسا سالم هستیم ... این هم تصویر کیف آش و لاش بنده !

الان هم با یک دست و پای باند پیچی از روی تخت خانه برایتان مینویسم !!!! countsheep.gif : 56 par 38 pixels.

             Image Hosting by PictureTrail.com

باز هم روزهای مدرسه

خیلی طولانی شد نه ؟؟؟!!!

وای بچه داری بد دردیه ها ، نونمون کم بود آبمون کم بود داشتیم زندگیمونو میکردیما ، هی الکی لوس کردیم خودمونو گفتیم بچم بچم ... شما هم هی نشستین دعا کردین حالا بیا ... یکیتون پاشه بیاد کمک دیگه !!! 

بگذریم که کلا روزگار خوش است و ما فعلا بر خر مراد سواریم ! (کی به ما جفتک بزنه و ما رو چپه کنه نمیدونم )

باز دوباره به لطف خدا توی یه مدرسه معروف اینترنشنال بعد از یک مصاحبه سنگین 2 ساعته با یک حقوق کارگری استخدام شدم ! Emoticon قابل توجه کلیه علاقه مندان به تحصیل بچه هاشون در مدرسه اینترنشنال اینکه شهریه این مدرسه برای مثلا سال سوم ابتدایی سالی 11 میلیون هست !!!! و قابل توجه تر اینکه بسیاری از ایرانیان عزیز نه یکی نه دوتا بلکه دو سه تا بچه هاشون دارن این مدرسه درس میخونن و من واقعا در عجبم که درآمد سالیانه پدر عزیزتر از جان این فرزندان سالی چند است ؟؟؟؟

ولی کلا دلم برای پدر و مادرهای بسیاریشون میسوزه ... بجه هایی بی نهایت پررو و بی ادب و بسیار دنبال اهداف دیگر به غیر از درس ....  تو کلاس اول دبیرستانی که من بیشتر از 6-7 کشور دانش آموز دارم ، بی ادب ترین و وقیح ترینشون ایرانی ها اعم از پسر و دختر هستن !!!! الفاظی به کار میبرن و حرفهایی میزنن که من فقط ترجیح میدم که فکر کنن کر هستم !

نمیدونم بچه هایی که مثلا تو محیط پاستوریزه دختر پسر جدای ایران پرورش پیدا کردن ، الان چرا وضعشون اینه و مثلا شاگرد کره ای یا چینی که از اول مهدکودک توی محیط فساد!!!! بزرگ شدن چرا اینقدر مسائل براشون ساده و حل شده هست !!!؟؟؟؟

به هر حال این هم از اوضاع و احوال و روزگار کنونی ما .... از وضع درس خودم نپرسین که بسیار عقب هست ، فکر کنم دکترا را در لب گور بگیریم !!!!