رمان هلوی گندیده نوشته مسعود نودوشنی


چشمهایم را گشودم ،اما بر خلاف هر روز که خواب را مزمزه میکنم و با لبخندی محو، کش و قوسی به بدنم میدهم، موجی از وحشت وجودم را برگرفت. شاید کابوسی دیده بودم. سرم پر بود از فریاد، از کلماتی ماننده "فاح*شه"، "تخ*م حرام"، "دی*سکو"، " سک*س"، "عشق". به آخرین کلمه که رسیدم دستی تمام وجودم را در خود فشرد. سرم را تکان دادم تا افکارم نظمی به خود گیرد که نگاهم به کامپیوتر افتاد و به یاد آوردم دیشب ایمیلی از دوستی داشتم که کتاب "هلوی گندیده" را به عنوان پر فروش ترین رمان ایرانی برایم فرستاده بود.

یادم آمد که دیشب حال بد و تهوع آروم مجالی نداد تا کابوس این داستان را به انتها برسانم. هرگز توان به اخر رساندن داستان را در خود ندیدم. صفحات آخر را رد کرده بودم به امید پایانی بهتر از آغاز این رمان. چه امید باطلی!

در کشور من ایران، تنها جان انسانها نیست که بی بها معامله می شود. آبرو هم خریدنی و فروختنی ست.

تنها تفاوتش این است که آبرویی که در دادگاه میریزد باعث سر فرازی محکوم میشود، اما آبرویی که مردی از زنی میریزد به هیچ بهایی بازگشتنی نیست.

آقای نویسنده که راوی داستانی واقعی از زندگی مشترکش با هنرپیشه ای ایرانیست، فردیست تحصیل کرده  که به عنوان نویسنده و راننده تاکسی در سوئد زندگی میکند و به گفته ایشان بیشتر از بیست روزنامه درباره کتابشان نقدهای خوب نوشته بودند: "وقتی به تهران رفتم چندین روزنامه ومجله از جمله اعتماد، کیهان ورزشی واطلاعات هفتگی عکسها و مطالبی درباره ی من وکتابم نوشته بودند." و این اثر مسلما تاییدیست بر چیر دستی ایشان در استفاده از کلمات!!

بر نوشته ام اسم نقد نمیگذارم چون نه کتاب ایشان، اثری هنری بود و ارزش نقد داشت و نه به عنوان خواننده میتوانم نظری جز احساسات شخصی خودم داشته باشم.


کتاب نثری بسیار ضعیف دارد. شاید اگر خواننده باهوش تری جای من بود هرگز از خط سوم فراتر نمیرفت و حس کنجاویش را با خواندن اثر ارزشمندتری ارضا میکرد.


و اگر هنوز پایم را از ایران بیرون نگذاشته بودم این توهم برایم ابدی می شد که یک راننده تاکسی در خارج از ایران آنقدر در رفاه مادیست که تمام ایران را میخرد و به پای معشوق خود میریزد، که مک دو*نالد رستورانی شیک و زیباست که عروس و دامادها با افتخار شام عروسیشان را در آنجا صرف میکنند.  که در کشوری مثل سوئد تمام ایرانی ها اسم هنرپیشگان درجه چندم و "سوخته" را با مشخصات کامل از بر دارند و در دورترین نقطه دنیا با دیدنش سر از پا نشناخته به پیشوازش میروند.


و شاید اگر هرگز عاشق نشده بودم باور میکردم میتوان کتابی نوشت و لحظه به لحظه عش*ق با*زی با همسر را به شکل چندش آوری توصیف کرد و بعد با افتخار نام عاشق بر خود نهاد.


میتوان معصوم ترین مرد روی زمین بود و در عین حال وقتی همسرش کنارش در بستر دراز کشیده و "خیال رفتن ندارد با پای خود  او را از تخت به بیرون فرستاد" و گریه های شبانه زن را نه از درد که فریب دانست و فردا از مرگ جنین یک ماهه خود خدا رو شکر کرد!


میتوان وقتی زنت به سمتت میاید به خود بگویی: "چرا ناراحتی؟! همسر ف*اح*شه گرفتی، توسهمی داری و دیگران هم سهمی !حالا نوبت توست!"

میتوان ارزش زن ایرانی را آنقدر پایین آورد که از قول زن داستان بنویسی: اگر طلاقم بدهی "تنها کاری که می توانم انجام بدهم مثل زن و دخترهای ایران فقط خود فروشی است".

و داستان را اینگونه به پایان برد:

"خواننده عزیز کتاب به خاتمه رسید، خسته نباشید . گویی احساس
تنفر از بعضی ها در وجودتو پیدا شده است . درست است ! ولی نه !
اشتباه نکن این افرادی که تو از آنها تنفر پیدا کردی، افرادی مریض
هستند وبیشتر به کمک من و تو نیاز دارند. تا روزی بتواند سالم و هم
پاک شوند. خوب ، حالا حتما " دارید فکرمی کنید که طفلک
مسعود!! دلت برای من سوخته است؟ شاید چند بار هم درهنگام
خواندن این کتاب به خاطر من اشک درچشمانت جمع شده باشد."


آری مسعود عزیز، اعتراف میکنم حس تنفر را با داستان تو تجربه کردم. حالا تفاوت بین یک بیمار و یک عاشق رو درک میکنم، و حالا میفهمم چگونه یک بیمار میتواند جمعیتی را قربانی کند.

اعتراف میکنم اشک در چشمانم جمع شد برای آبروی زنی که ندیده و نشناخته به طرز هولناکی بازیگر کابوسهایم شد. به حال زن و زنانی که قربانی انتقام مردان بیماری مثل تو میشوند، و به حال خوانندگانی که به امید لطافت عشق کتابت را خوانده اند و با الفاظ رکی*ک و کلمات سخیفی مواجه شدند که حتی در خلوتشان عرق شرم بر صورتشان نشسته.


بگذارم بگویم که مسعود عزیز، هر فاح**شه  ای شرف دارد بر نامردی که نام و آبروی مردمش را نردبانی میکند برای معروف شدن و وسیله ای تا عقده های درونیش را تخفیف دهد، که او از تن خود مایه میگذارد و تو از آبرو و نام دیگران.


همسر سابقت در نظرم تنها عروسکیست ساخته ذهن بیمار تو، اما تو بیماری هستی ساخته دست فرهنگی که تنها طبقه ضعیف قربانیند.


مسعود عزیز، لطفی کن و سایه کمکت را از سر افراد مریض بردار و بگذار پزشکان طبابت کنند.

و در پایان مسعود عزیز...آری دلم میسوزد. میسوزد بر آبروهایی که به حق یا نا حق به بازی گرفتی.

باشد تا مردم در باره ات قضاوت کنند.

نظرات 27 + ارسال نظر
مامان پارسا 26 شهریور 1389 ساعت 09:02 ب.ظ http://www.sokotetanhaei.blogfa.com

سلام رویا جان
کتابی که دربارش گفتی رو نخوندم و تا حالا هم در موردش نشنیده بودم ...
حتما سعی میکنم پیدا کنم ...
موفق باشی

مینا 27 شهریور 1389 ساعت 03:38 ب.ظ http://minaonima.persianblog.ir

سلام رویا جان
قیل از هر چیز معذرت می خوام که دیر سر زدم. خودت که حال و روزم رو می دونی و از گرفتاری هام خبر داری.
خوشحالم که هنوز این کتاب رو نخوندم.
دلم برات تنگ شده

سمیرا 28 شهریور 1389 ساعت 10:10 ق.ظ

سلام خانمی
کاملا باهات موافقم، خیلی خیلی زیبا نوشتی. دستت درد نکنه واقعا. حرف دل منو زدی
منم دیروز خوندمشُُ و خیلی متاسفم که وقتمو تلف کردم
به نظرم نویسنده بدجوری نیاز به کمک داره
موفق باشی . بازم بنویس استعدادت عالیه

مینا 28 شهریور 1389 ساعت 11:53 ق.ظ http://minaonima.persianblog.ir

منم دلتنگ همتونم رویا جونم
توی اولین فرصت میام و می نویسم. خیلی حرف توی دلم مونده...

یک زن 29 شهریور 1389 ساعت 02:38 ب.ظ

رویای عزیز
چقدر زیبا نوشتی. دلم برای خانم سماواتی می سوزد که قربانی هوس بازی مردی بی درد که آبروی دیگران برایش ارزشی ندارد شده است. من هم این به اصطلاح رمان را البته فقط تا صفحات آغازین آن خوانده ام اما بیشتر شبیه یک هجو نامه است تا رمان.

مهدی 1 مهر 1389 ساعت 10:34 ب.ظ http://khoramdinan.blogfa.com

سلام،نقد شما از این کتاب جالب و درست است ،اینکه رابطه ای بوده را نمی توان انکار کرد،ولی به نظر من نویسنده بعد از ناکامی در عشق یا یه چیزی تو این مایع ها این کتاب رو نوشته چون بوی سوختگی میاد و افراط گویی در خیلی جاها واضحه، باتشکر به خاطر نقد خوبت، هر چند که خودت نقد ندونیش!

سلام خانم
با انتقادی که کردید موافقم - به گمانم وصف سام دقیقا به شخصیت ایشان برمیگردد(دست به تنبان) -
و اگر درصدی همه ی این نوشته ها هم درست باشد تنها به این نکته میتوان اشاره کرد که آبروی هر مسلمان حکم حرمت کعبه را دارد که متاسفانه نویسنده کتاب با این کار خودش را به بد مصیبتی گرفتار کرده . برای این آقا واقعا متاسفم

مرا سکوت صدا کنید 7 مهر 1389 ساعت 10:13 ق.ظ

سلام رویا
یه جایی می خوندم که قضاوت کار ادمای احمق یا بهتر بگم کند ذهنه
چرا؟:
چون باید حق رو بین دو نفری که دارند راست می گن به یکی بدیم
تئی این کره خاکی اینقدر ائم رنگ وارنگ هست که نمی شه تشخیص داد کی راست میگه کی دروغ
شاید راست باشه شاید دروغ شایئم هم راست باشه هم دروغ مهم اینه که ما بخونیم اموزش بگیریم اما یائمون باشه قضاوت نکنیم حتی راجع به هر دو طرف
خوب این کتابم از زاویه دید مسعوئ نوشته شده ما که نمیدونیم که چه اتفاقاتی افتاده یا چی بوده داستانشون............

هلیا 7 مهر 1389 ساعت 10:51 ق.ظ

سلام
خسته نباشید
رمان را خواندم و خستگی بر تنم باقی ماند
به قول شما ای کاش همان دو خط اول را خوانده بودم
رفتار خانم ساناز اگر صحت داشته باشد بسیار زننده است اما زننده تر از آن بیان این ماجراها توسط آقای مسعود نویسنده و به ظاهر روشن فکر است
از قلم و پاسخ زیبایتان لذت بردم
سلامت
دلخوش
و
بی نیاز باشید

سینا 9 مهر 1389 ساعت 02:54 ق.ظ

سلام.من امروز چند صفحشو خوندم و از انسان بودن خودم خجالت کشیدم که همنوع امثال مسعود نودوشنی هستم.
هیچ حیوانی با همنوع خود چنین نمی کند که او کرد.
خدا هم میداند با او چه کند.
ان ربک لباالمرصاد

زهرا 10 مهر 1389 ساعت 05:08 ب.ظ

سلام من این کتاب را خواندم نویسنده فردی عقده ای و خسیس بود که ناهار عروسی را در مکدونالد و هزینه ماهی 500 هزار تومان برای زنش را خیلی زیاد می دونست. اصلا جالب نبود و واقعا حالم به هم خورد. واقعا که در ایران تنها چیزی که ارزان می شود و روز به روز ارزشش پایین می آید آبروی انسان هاست.

اذر 17 مهر 1389 ساعت 04:21 ب.ظ

نمی دونم کی و چطور از کتابهای تو تعریف کرده ان ؟.تو حتی الفبای نوشتن رو هم بلد نیستی چه رسد به رمان نویسی!!انقدر ذهن بیمارت عجله داشته که هر اراجیفی رو سر هم کرده ای تا زودتر از شر یکی دیگه از هلوهای گندیده ات خلاص بشی!!!احتمالا هلوهای دیگه رو مفت و محانی صاحب شده بودی که خدا انتقام همه رو یکحا ازت گرفت. برخلاف افکار پوسیده ات که زن را فقط برای حال کردن می خواهی .زن شریک همه زندگی ادم است و تو به هر وسیله ای چنگ زدی تا عقده هات رو روی اون خالی کنی .یعنی تو انقدر ببو بودی که بارها و بارها مورد سواستفاده یک زن باشی. حال کردنهات تموم شده و پولهات!!! برای خام کردن یکی دیگه !!!خیلی نامردی !!من اگر حای این دولت بودم چنین ادم رذلی رو به کشور راه نمی دادم چه رسد به اینکه محوز انتشار بدهم.برو خودت رو درمان کن پدر و مادر بیچاره ات گناه دارند سر زبونها بیفتن.

علیرضا 21 مهر 1389 ساعت 09:44 ق.ظ

سلام
من این رمان را با حس کنجکاوی سه ساعته تا آخرش خوندم
می تونم احساسمو به از خوندن این رمان در چند بخش توصیف کنم
ابتدا منتظر یه دیو بودم که از ایران برای آقا مسعود نازل میشه
بعدش که تا وسطای کار رفتم متوجه شدم فقط یه ذهن بیمار می تونه همچین مطالبی رو سرهم کنه
آخه من هم یه مردم
اگر خدا در چهره زیباترین فرشته اش معشوق من بود با عکس العمل های چند روزه اش اگر مثل شخصیت بافته شده آقای نودوشنی بود از او متنفر می شدم
چه رسد به این همه تخیلات


نمی دانم حقیقت باشد یا نه که احتمالش را ضعیف می دانم ولی هر چه باشد آبروی افراد چیزی نیست که بتواند باعث سرگرمی کسی شود
ای کاش آقای نودوشنی از اسم یک بازیگر ( هرچند مشکل اخلاقی هم داشته باشد) برای کسب محبوبیت و فروش رمان خود استفاده نمی کرد حالا اگر مثلا ناموس او هم که بوده خیلی بدتر


ممنون رویای عزیز از نوشته زیبایت
من نویسنده نیستم و از شدت عصبانیت همین چند خط را هم با عجله و نفرت نوشتم
خدانگهدار همه

[ بدون نام ] 9 آبان 1389 ساعت 01:35 ق.ظ

جواب اقای نودوشنی در فیس بوک بعد از خواندن این پست به من:

salam man mariz nstam belke shoma ke bedone inke bedoni jerian az je gharar ast dar morede kesi ke aslan nemishenai maghale toye facebook minevisi 1 sale pish man in ketab ra zamani ke asabani bodam ary nevashtam in ketab be iran raft baraye virayesh va shap vali man gheli zod pashiman shodam va ghoshhal az inke sanaz dige roft va man be zendegim edame midam ba nasher tamas kereftam va koftam bigiyal vali sanaz ke etela pieda karde bod nasher ke hast ba polis be ghane ana rygtam va tameme ketab dar daste anha bod.sanaz ghabaz in ketab be elate fesade aglghi mmnool karshode bod.ketab ra az tarige internet biron dadand ke ham dalili baraye panahande shodan dashte bashe va ham betone mano 1 milyon dollar so kon 3 hafte pish sanaz az iran e swed amad va tagazaye panahandegi k ard man ehterame zan ra be ghobi daram va doste doghtare man 1 honarpishe az iran ast ham zibatar az sanaz va ham javan tar akar moshkeli bod honarpishe haye iran bodan ke eteraz mikardandman 11 november miam america los angeles baraye 2 mosahebe televisioni .hala zang bezan joloye in mosahebeha ra begir.sanaz ra jozve zanha hesab nakon sanaz faghat 1 gorgeharze ast

ketabe holoye post gande miad biron narahat nabash .javab nade hooloo jon vaghat nadaram.merci

ارش 9 آبان 1389 ساعت 01:37 ق.ظ

همه انگار ابروی یه نفر از ابروی و زندگیه یه نفر دیگه مهمتره حتما چون زنه.خارج کردن این همه طلای ملی هم اهمیت نداره.دروغ و دغل و بی اخلاقی تهوع آور کاملا نهادینه شده در ایران هم که گریبان اکثریت ضعیف و قوی رو گرفته مهم نیست.شاید کتاب برای عقده گشایی باشه اما حقیقت تلخمان را بپذیریم.شاید راهی به بهبود باز شود.

فرزانه 9 آبان 1389 ساعت 01:38 ق.ظ

من وقتی نوشته آقای نودوشنی رو خوندم، ئاقعا وحشت کردم از اینکه حالا اگر مردم این نوشته ها رو بخونن و آبروی اون زن بیچاره بره چی؟؟ خیال کردم فقط خودمم که بین سطر سطر نوشته های ایشون ، دروغ و خالی بندی و تهمت و نامردی دیدم . اومدم توی اینترنت سرچ کنم که ببینم بقیه چه نظری در مورد این نوشته داشتن . اینجا رو که دیدم و کامنتها رو که خوندم ، واقعا احساس آرامش کردم از اینکه هیچکس مزخرفات ایشون رو جدی نگرفته و باور نکرده . نمی دونم اون کاهی که ایشون ازش کوه ساخته ، واقعا از اول چقدر بوده ، و مهم هم نیست برام ، ولی واقعا" خوشحالم از اینکه کسی به عقده گشایی های این آدم بهایی نمیده .
خنده دار ماجرا این بود که ایشون مثل داستان این فیلمهای آبگوشتی ، برای اینکه آدم بده ماجرا رو خیلی بد جلوه بدن ، دیگه هر جور گناه و معصیتی که در عمرشون به عقلشون میرسیده ، به این خانوم نسبت دادن . از فساد جنسی و اخلاقی و دله دزدی و کمک مالی به اسرائیلی ها و ... !! دیگه سنگ تموم گذاشتن!!

ساقی 9 آبان 1389 ساعت 01:38 ق.ظ

هر کسی 1 ماه در اروپا زندگی کرده باشد ، میفهمد که آقای نودوشنی به قول معروف چقدر” خالی” بسته است. اون قسمت کابینت که واقعا با حال بود! در اروپا قیمت یک آشپز خانه کامل متوسط که مثلا ساخت ikea باشد حدود 3000-5000 یورو است . قشنگ وشیک میسازند و با تمام وسایل برقی تحویل می دهند! تازه حراج 50% هم دارد بعضی وقتها!
من مانده ام کسی که شهروندو تحصیل کرده مهندسی در سوئد باشد و زبان سوئدی را از فارسی بهتر بلد باشد! ، چرا باید برود مسافر کشی؟ بعد این همه پول که ایشان دارند ، از مسافر کشی تحصیل شده؟ چون سوئد یک کشور سوسیال است ، آدمها به رفاه میرسند ولی به ثروتی که ایشان اشاره دارد ، مخصوصا با مسافرکشی نمیرسد.
جزییاتی که ایشان از روابط خاص با همسر سابقشان به آن اشاره میکنند ، گویای اخلاقیات ایشان است ، چون به هرحال در همه مراحل عملیات دو نفره بوده است!!!
یک نکته جالب دیگرخانم س.س در زمان این داستان حدودا 36-37 سال داشته اند و در میان سالی هستند . قیافه ایشان را هم که دیده ایم . حالا در سوئد که کشوری است که در حوزه مسایل جنسی کاملا آزاد است . این همه قحطی زن ودختر آمده که خانم س.س با این سن و سال میشود سوپراستار سکس در استکهلم؟ واقعا که!
بعد قضیه خواهر این خانم است. به روایت داستان این خانم جوان تا حال 4 بار ازدواج کرده ، چیزی که در ایران اصلا متداول نیست. و تازه داستان ایشان را یک زن هرزه معرفی میکند. من مانده ام که در ایران بسیاری از دختران نجیب فرصت یک بار ازدواج هم پیدا نمی منند بعد این خانم جوان هم هست می شود رکورددار ازدواج در ایران و سوئد؟
واقعا متاسف شدم برای خانم س.س که اینطور با آبرویش بازی شده. حتی اگر به قول یکی ایشان هنرپیشه دست چندم سینما باشند ، آقای نودوشنی هم صرف نظر از این اثر،نویسنده دست چند صدمی هستند.
معلوم است مشکل آقای نودوشنی برای نوشتن این کتاب چیست ، می خواهند به نوعی دلشان خنک شود! اصلا بر فرض محال همه این کتاب درست .ایشان مطابق قانون سوئد ازدواج کرده است حالا که قرار است طلاق هم مطابق قوانین سوئد باشد و دارایی ها نصف شود ،باید تاوان بدهند. حالا یاد شرح مظلومی !!!!! خود افتاده اند؟
برای این همه توهم ، در نوشتن یک ماجرای واقعی ، باید به ایشان تبریک گفت!

علیرضا 9 آبان 1389 ساعت 01:39 ق.ظ

سلام
من این رمان را با حس کنجکاوی سه ساعته تا آخرش خوندم
می تونم احساسمو به از خوندن این رمان در چند بخش توصیف کنم
ابتدا منتظر یه دیو بودم که از ایران برای آقا مسعود نازل میشه
بعدش که تا وسطای کار رفتم متوجه شدم فقط یه ذهن بیمار می تونه همچین مطالبی رو سرهم کنه
آخه من هم یه مردم
اگر خدا در چهره زیباترین فرشته اش معشوق من بود با عکس العمل های چند روزه اش اگر مثل شخصیت بافته شده آقای نودوشنی بود از او متنفر می شدم
چه رسد به این همه تخیلات


نمی دانم حقیقت باشد یا نه که احتمالش را ضعیف می دانم ولی هر چه باشد آبروی افراد چیزی نیست که بتواند باعث سرگرمی کسی شود
ای کاش آقای نودوشنی از اسم یک بازیگر ( هرچند مشکل اخلاقی هم داشته باشد) برای کسب محبوبیت و فروش رمان خود استفاده نمی کرد حالا اگر مثلا ناموس او هم که بوده خیلی بدتر


ممنون رویای عزیز از نوشته زیبایت
من نویسنده نیستم و از شدت عصبانیت همین چند خط را هم با عجله و نفرت نوشتم
خدانگهدار همه

اذر 9 آبان 1389 ساعت 01:40 ق.ظ

نمی دونم کی و چطور از کتابهای تو تعریف کرده ان ؟.تو حتی الفبای نوشتن رو هم بلد نیستی چه رسد به رمان نویسی!!انقدر ذهن بیمارت عجله داشته که هر اراجیفی رو سر هم کرده ای تا زودتر از شر یکی دیگه از هلوهای گندیده ات خلاص بشی!!!احتمالا هلوهای دیگه رو مفت و محانی صاحب شده بودی که خدا انتقام همه رو یکحا ازت گرفت. برخلاف افکار پوسیده ات که زن را فقط برای حال کردن می خواهی .زن شریک همه زندگی ادم است و تو به هر وسیله ای چنگ زدی تا عقده هات رو روی اون خالی کنی .یعنی تو انقدر ببو بودی که بارها و بارها مورد سواستفاده یک زن باشی. حال کردنهات تموم شده و پولهات!!! برای خام کردن یکی دیگه !!!خیلی نامردی !!من اگر حای این دولت بودم چنین ادم رذلی رو به کشور راه نمی دادم چه رسد به اینکه محوز انتشار بدهم.برو خودت رو درمان کن پدر و مادر بیچاره ات گناه دارند سر زبونها بیفتن

روشنک 9 آبان 1389 ساعت 01:41 ق.ظ

جناب آقای نویسنده که حتی گفتن کلمه نویسنده برای شما اشتباه است به جای گفتن خزعولات و مزخرفاتی که در زندگی حقیر خود داری و معلوم نیست با چقدر توانستی ناشری را مجاب کنی که توهمات ذهن بیمار تو را چاپ گند . بهتر است به همان کار رانندگی تاکسی بپردازی و اگر خیلی علاقه مندی به نویسندگی یک دوره ببینی که حداقل اگر داستان محتوا ندارد نثر صحیحی داشته باشد که آبروی جامعه نویسندگان ایرانی را در کشور غریب نبری . والا صد رحمت به داستان های فهیمه رحیمی و ... تو که اصلا به کمک احتیاج نداری و بیمار نیستی که به فرض هم زندگی واقعی با همسرت را جار می زنی در دنیا برای رفع عقده های روانی خودت فکر نمی کنی این کتاب تو وعملت با دستفروش دوره گردی که فیلم های خانوادگی هنر پیشه ها را پخش میکنند یکی است و تو نه تنها مشهور نشدی بلکه منفوری !

مجید 9 آبان 1389 ساعت 01:42 ق.ظ

اگر فکر ما عوض شده باشد باید بدانیم که این مزخرفاتی که معلوم نیست راست یا دروغ باشد نباید روی نگرش ما نسبت به خانم سماواتی که البته نمیشناسمش تاثیری بگذارد.
ولی این از پستی کار این آقای نویسنده کم نمیکند .

پوریا 18 آبان 1389 ساعت 02:50 ب.ظ http://babokan.blogfa.com

سلام رویا خانوم این رمانا تا حالا نخوندم ولی خیلی قشنگه و حتماٌ گیرش میارم و میخونم

نسرین 20 آبان 1389 ساعت 10:49 ق.ظ

خوشحالم اینو نوشتی چون با این تفاصیل فقط وقت تلف کردنه که بخوام بخونمش.

همین چند تکه که دوباره نویس کردی نشون میده که... مشت نشونه خرواره.

خنده دار اینه که مک دونالد ارزونترین غذاخوری استرالیاستو سوئد رو نمی دونم. لابد مک دونالد ایشون استثناییه!

فقط نفهمیدم چرا به یه همچه آدم کوته فکری (( عزیز )) خطاب کردی؟!

حیف اون کاغذای باطل شده

البته بذار بگم که تو بعضی نوشته های مردمی گفتن کلمات رکیک، گاهی لازمه. ولی من از طرز فکر این نویسنده نسبت به زنان و غلوی که توی کامنت دوستات حس کردم ایشون داشته( راجع به کارش و تحصیل و پول و...) چندشم شد.


رویا جان هر وقت نوشتی بهم خبر بده. من نمی بینم تو کی آپ می کنی عزیزم

نسرین 20 آبان 1389 ساعت 11:00 ق.ظ

نمی خواستم وقتمو تلف خوندن جوابش بکنم چون فنگلیش نوشته بود و پر از غلط و غلوط... به این میگن یه نویسنده ی مسئول!


نظرم درباره حرفاش اینه: کج بشین راست بگو.... هنرپیشه جزو کدوم سیاه لشکر یکی از سریالهای تلویزیون بوده که دوست تو شده؟

چقدر هم وقتش پره بنده خدا...

نکنه زنگ بزنی تی وی ها. با حرف زدن درموردش مطرحش نکنید تو رو خدا اونایی هم که کتابشو خریدن و پرفروش شده نمی دونستن چه کلاهی سرشون میره.
دوست خوبی مثل تو نداشتن بهشون بگه این کتاب آشغاله

خوشحالم ساناز از دست این مردک رها شد

نسرین 24 آبان 1389 ساعت 12:31 ق.ظ

رویا جان چطوری؟
پستی رو به تو تقدیم کردم . دیگه منو نمی خونی نامرد!؟

احمد 24 آبان 1389 ساعت 11:54 ق.ظ

از جوابی که این نویسنده اینجا نوشته معلومه چه آدم بی خودیه
خیلیم عقده ایه - انشا الله با این نوشته هاش خالی شده باشه چون اگه نشده باشه ممکنه یه کتاب دیگه بنویسه و آبروی کسای دیگه ای رو هم ببره
آخه موجود نا حسابی مگه تو دنیا کم هستند مردایی که قبل ازدواج با هزار نفرند بعد ازدواج هم به رویه شان ادامه میدن، پولشونو از راه نا درست در میارن و...
حالا گیرم چیزایی که نوشتی درست باشه فقط چون زن بوده باید آبروش بره
احتمالاً اگه بی آبرویی های تو و اونو تو دو کفه ترازو بزارن مال تو سنگین تره ولی چون مردی بهت تخفیف میدن هورااااااااااااااااااااا

راحله 7 آذر 1389 ساعت 08:29 ق.ظ http://tarannomesepid.blogsky.com/

سلام عزیزم؛

چقدر متن زیبایی نوشته بودی. کتاب رو نخوندم ولی فکر کنم بتونم حدس بزنم که چی توش نوشته شده. نمی دونم چرا ولی اینو می دونم که خیلی از آدمها به طرز وحشت آوری بیمارند اما خودشون را سالمترین و پاکترین انسان روی زمین می دانند، طوری با کلمات بازی می کنند که گاهی حتی به خودت هم شک می کنی، اما افسوس!!!...
مخصوصا دیدگاهی که بسیاری از مردها در مورد زن دارند، که بسیار ناامید کننده است. گاهی فکر می کنم آیا اینجا اینطوریه یا همه جای دنیا...

همیشه شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد